اسارت و آزادی غریبانه
از رویدادهای ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به بعد حساسیت رژیم پهلوی به فعالیتهای سیاسی و مذهبی جوانان انقلاب بیشتر و دارای فرآیند صعودی شد. انقلاب اسلامی ۱۳۵۷اتفاقی نبود که به یکباره روی دهد، بلکه حاصل سالها مجاهدت و تلاش از خود گذشتگان و مبارزان خط مقدم و نیز پرچمداران تفکر و اعتقاد توحیدی بوده است. بسیاری از آنان در دفاع از آرمانهای خود به شهادت رسیدند و بسیاری نیز با وجود شکنجهها و فشارهای روحی و جسمی، در راه مبارزه و فعالیتهای دینی و اعتقادی تا پای جان همایستادگی کردند.
از رویدادهای ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به بعد حساسیت رژیم پهلوی به فعالیتهای سیاسی و مذهبی جوانان انقلاب بیشتر و دارای فرآیند صعودی شد. انقلاب اسلامی ۱۳۵۷اتفاقی نبود که به یکباره روی دهد، بلکه حاصل سالها مجاهدت و تلاش از خود گذشتگان و مبارزان خط مقدم و نیز پرچمداران تفکر و اعتقاد توحیدی بوده است. بسیاری از آنان در دفاع از آرمانهای خود به شهادت رسیدند و بسیاری نیز با وجود شکنجهها و فشارهای روحی و جسمی، در راه مبارزه و فعالیتهای دینی و اعتقادی تا پای جان همایستادگی کردند.
به نظر میرسد مبارزان و جهاد گران مذهبی و انقلابی فقط در جوامع مذهبی و دینی فعالیت داشتند، در حالیکه حقیقت امر چیز دیگری بوده است. با نگاه کوتاهی به فعالیتهای شخصیتهای انقلابی، به خوبی این حقیقت آشکار میشود که این فعالیتها نه تنها در ارتش، که حکومت شاهنشاهی آن را تکیهگاه خود به شمار میآورده فراوان دیده میشود، بلکه در گارد شاهنشاهی که مسئولیت محافظت خاندان پهلوی را مستقیماً به عهده داشت نیز مواردی دیده شده است.
فعالیتهای غیرسازمانیافته و حتی سازمانیافته ارتشیهای مبارز، در حالی انجام میگرفت که شاه برای سرکوب حرکت انقلابی مردم، به ارتش دل بسته بود. در صورتیکه بدنۀ اصلی ارتش به مردم و دفاع از آرمانهای مردمی و مذهبی تعلق خاطر داشت. تظاهرات با شکوه نظامیان در روز سوم بهمن ۱۳۵۷ در شهر اصفهان که اولین شهر حکومت نظامی شده ایران بود و پیوستگی نیروی هوایی در روز ۱۹ بهمن ۱۳۵۷ با انقلاب و بیعت با رهبر انقلاب در تهران نمونههای دیگری از همدلی و پیوستگی ارتش با مردم و سندی از افتخارات تاریخ انقلاب اسلامی برای ارتش به شمار میرود. اما چه عاملی باعث شد تا برخی پرسنل ارتش به رغم وابستگی به عنوان یک نیروی نظامی به سازمانی که قرار بود تکیهگاه پهلوی دوم باشد به وارستگی رسیده و به عنصری ضدحکومتی و مبارز بدل گردیدند؟ به دنبال پاسخ به این پرسش پای سخنان سرگرد بازنشسته غلامعلی آسترکی یکی از با سابقهترین مبارزان انقلابی نیروی هوایی ارتش مینشینیم.
لطفاً درباره گذشتۀ خود و اینکه در کجا و در چه خانوادهای متولد شدید توضیحاتی بفرمایید.
بنده متولد سال ۱۳۲۳ در شهرستان ازنا از توابع استان لرستان هستم. در خانوادهای مذهبی و در کنار ۴ برادر و ۱ خواهر. پدرم شغلش آزاد بود و مغازه خواربارفروشی داشتند. بنده فرزند بزرگتر خانواده هستم. پدر و مادرم اهمیت زیادی به حلال و حرام میدادند، با وجود اینکه شغل پدرم آزاد بود اما من ترجیح دادم به دنبال تحصیل بروم. در سال ۱۳۴۲ برای سربازی به تهران آمدم و با مشورت عمویم به جای رفتن به سربازی پیگیر استخدام در نیروی هوای شدم. محمد پسندیده که دوست خانوادگی ما بودند ضامن من برای استخدام در نیروی هوایی شدند. در دی ماه ۱۳۴۲ لباس نیروی هوایی را دریافت کردم. با مدرک ششم ابتدایی و با رسته دژبانی استخدام شدم. فرمانده وقت نیروی هوایی تیمسار خاتم بودند و در این ایام نیرو به شدت در حال گسترش و تجهیز بود.
خاطرهای از آموزشها در مرکز نیروی هوایی دارید؟
دورۀ سه ماه آموزشهای نظامی رزم مقدماتی خیلی سخت و با امکانات بسیار پایینی گذرانده شد. در آن زمان هنر آموزها و خلبانها هم حضور داشتند. بنده به خاطر کسالتی که پیش آمد به مدت یکسال و نیم زمان و مدت آموزشیام طول کشید. هم دورههای من یکسال دوره دیدند. به بیماری سل مبتلا شدم و در بیمارستان ۵۰۶ ارتش بستری شدم. پس از پشت سر گذراندن دوران مقدماتی و تخصصی، طی طرح تقسیم در تاریخ ۴ خرداد ۱۳۴۴ به پایگاه هوایی دزفول منتقل شدم، در حالیکه ۲۴سال سن داشتم. خودم را ابتدا به یگان تأمین حفاظت معرفی نمودم و سپس در واحد دژبان مشغول شدم در آن زمان امیر نعیمی راد فرمانده پایگاه دزفول بودند، درباریها زیاد به آنجا میآمدند به خصوص در ماه زمستان که هوای خوبی داشت به آنجا میآمدند. دژبانها نیز برای نگهبانی از درباریان آنجا بودند.
شما در چه سالی ازدواج کردید و چند فرزند دارید؟
در سال ۱۳۴۵ درجه گروهبان سومی داشتم که ازدواج کردم و همسرم همسایه ما بودند و با معرفی مادرم آشنا شدیم و اولین فرزندم در سال ۱۳۴۶ به دنیا آمد و فرزند بعدی در سال ۱۳۵۰ به دنیا آمد که هر دو دختر بودند و در سال ۱۳۵۷ فرزند پسرم به دنیا آمد. ایشان حقیقتاً حق بزرگی بر گردن من درراهی که انتخاب کرده بودم داشتند و به خاطر صبر و همراهیشان همواره مدیونشان هستم.
چطور شد که به فکر مبارزه با حکومت وقت افتادید؟
ریشه مبارزات بنده در ماجراهای ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بود که خود که شاهد وقایع و حواشی آن در تهران بودم. انگیزه اصلیام در مخالفت با رژیم، روشهایی بود که در پایگاه دزفول از فرماندهان و اتفاقات میدیدم. مراسماتی چون بالماسکه و غیره که بهصورت جشن بود احساس میکردم که با احکام اسلام مغایر است و هیچ گونه سخنی با شعائر اسلامی نداشتند. ما هم سعی داشتیم لااقل بچههای مذهبی را حفظ کنیم. در این بین با برخی از بچههایی که به مسجد میآمدند آشنا شدیم این مسجد هم در زمان تیمسار کامیاب پور فرمانده وقت پایگاه دزفول ساخته شد. دوشنبه شبها مراسم سخنرانی بود که توسط قاضی عسگر پایگاه انجام میشد و چهارشنبهها جلسات خانگی داشتیم که با دوستان در گروهمان کمکم مسائل مذهبی را پیگیری کردیم. کتاب ولایت فقیه و همچنین صحبتهای آیتالله دستغیب طرح میشد. کتاب ولایت فقیه از طریق روحانیهایی که سربازی آمده بودند به دست ما میرسید همچنین کتابی با عنوان احکام نیز که از حضرت امام (ره) بود.
دست خطی از شما موجود است؟ شما فرموده بودید من به خاطر توهین به شاه و طراحی قتل پهلوی دوم و... بازداشت شدهام! آیا جزئیات بیشتری در این خصوص در ذهن دارید؟
عملکرد فرماندهان وقت پایگاه که شبهای چهارشنبهسوری و جشنهای ملی که گاه در تقارن، با ایام و مناسبتهای مذهبی بود و جشنهای ملی و روتین را ارجحیت میدادند و مثلاً در محرم و تاسوعا، جشنهای ۴ آبان مقدم میشد! همین امر سبب شد که به ذهنمان بیاید که این رژیم با اسلام مشکل دارد و به بقیه هم میگفتیم و از طرفی به خاطر نرفتن به جمع و جشنهایی که همه باید شرکت میکردند، ضداطلاعات به ما حساس شد. همین ترجیح دادن جشنهای ۲۵۰۰ ساله به مسائل اعتقادی و امثال این موارد، طرح ترور شاه را به ذهنم آورد.
میتوانید از افرادی که در این راه با هم در عقیده و افکار یکی بودید کسانی را نام ببرید؟
استوار پرویزاحمدی(با تخصص تدارکات)-شهید استوار غلامرضا اسحاقی(متخصص الکترونیک)-ستوان پیاده یدالله پناهی که فرمانده گروهان پیاده بود-استوار هادی فیض پور( تکنسین خط پرواز)- و سرباز یاسینی. به یاد دارم روحانی مبارزی به نام سوهانی در دزفول بود که رساله حضت امام را چاپ میکرد ما با ایشان هم در ارتباط بودیم که بعدها گفته شد توسط ساواک بازداشت شد و دیگر او را ندیدیم و شایع بود که توسط ساواک به شهادت رسیده.
در خصوص علت و نحوه دستگیریتان توسط عوامل ضداطلاعات بگویید؟
زمان بازداشت تابستان سال ۱۳۵۲ بود که صبح آمدند منزل و گفتند یک بسته برای تو آمده رفتم که بگیرم بازداشتم کردند. در خانه نوار سخنرانی حاج آقای فلسفی داشتم و کتاب ولایت فقیه امام (ره) و دو عدد فشنگ! فشنگها را در تیراندازی سالیانه نگه داشته بودم که در جیب لباسی بود که در کمد آویخته شده بود. با وجودی که آنرا چک کردند ولی فشنگی نیافتند.
آیا هدف خاصی از این کار داشتید؟
پس از خواندن کتاب ولایت فقیه امام فکر ترور شاه را در سر داشتم! پس از آن یک اطلاعیه به دست ما رسید که امام گفته بود نگران نباشید و مطالبی امیدبخش دربارۀ آینده و استمرار مبارزه و استقامت و بخشی هم درباره وقایع ۱۵ خرداد بود همینها تکلیف را برای ما تمام میکرد. سرانجام هم ضداطلاعات ما را دستگیر کرد و یک هفته در پایگاه بازداشت بودم و بازجویی میشدم.
خانواده شما چه واکنشی داشتند؟
سربازی به نام اصغر که از اقوام همسرم بودند پیام مرا مبنی بر دستگیری و بلاتکلیفی و بازداشتم در داخل پایگاه را بهوسیله تکه کاغذی لول شده که توسط من نوشته شده بود به خانواده اطلاع دادند و همسرم از همان طریق جواب داده بود «من شما را به خدا و امام زمان (عج) سپردهام مطمئن باش آزاد میشوی.»
مراحل بازجویی و رسیدگی در دادگاه به چه صورت طی شد؟
دو ماهی در ضداطلاعات نیرو واقع در طبقه دوم ساختمانی پشتیبانی مرکز در تهران بودیم و بعد به زندان جمشیدیه منتقل شدیم، کسانی هم که با ما دستگیر شدند در همان طبقه با هم بودیم ولی در اتاقهای جداگانه. حین بازجویی در پاسخ به آنها گاهی منکر میشدیم و گاهی استدلال میکردیم. طی مراحل بازجویی و رسیدگی دادگاه بطور موقت در زندان جمشیدیه که باز داشتگاه ارتش بود به مدت ۱۱ ماه حضور داشتم که در این مدت طی ۱۱ ماه، ماهی یک بار همسر و فرزندان به ملاقاتم میآمدند که در روحیه دخترکوچکم بسیار اثرگذار بود و دختر بزرگترم ۷ سال داشت و همواره بیتابی میکرد. سر انجام در دادگاه اول یا همان دادگاه بدوی به ۳ سال زندان محکوم شدم که در رسیدگی دوم نیز تأیید شد و از این پس برای ۳ سال به زندان قصر منتقل شدم که تا ده ماه ممنوعالملاقات بودیم.
وضعیت خانواده شما بعد از بازداشت چه بود؟
همسرم به همراه فرزندان ۱۲ روز بعد از دستگیری به نزد پدرم در ازنا میروند و سپس مدتی بعد برای ثبتنام بچهها در مدرسه به قم نزد پدرش میرود و مقارن با اعلام به محکومیت به حبس و اخراجم از ارتش در قم ساکن میشوند.
از حال و هوای زندان و کسانی که با شما آنجا بودند هم برایمان بگویید؟
از سال ۱۳۵۳ برای طی دوران محکومیت ۳ ساله به زندان قصر منتقل شدم و پس از ۳۴ ماه به زندان اوین انتقال پیدا کردم و با حکم بازداشت مجدد تا تاریخ ۱۲/۱۲/۱۳۵۵ یعنی ۶ ماه بیشتر از زمان محکومیت اولیه در زندان ماندم. دو قشر در اوین بهعنوان زندانی سیاسی محکومیتشان را سپری میکردند، یکی مذهبیها و دیگری چپیهای غیر مذهبی که البته در این مقطع جو غالب زندان با تودهایهایی بود که تلاش میکردند فضای زندان را بهعنوان یک جامعه محدود با قوانین کومون چپیها اداره کنند.
از بچههای مذهبی میتوان به آقایان خراسانی، اکرمی، صالح، لاهوتی، قدوسی، توکلی، گرمارودی شاعر از افرادی بودند که با ما، در زندان قصر بودند اشاره کنم. در زندان دو سه ساعت سرشماری و هواخوری داشتیم که در اوقات فراغت به مطالعه دروس دبیرستان میپرداختم. سال دهم و یازدهم را در زندان آزمون دادم و دوازدهم را بعد از آزادی.
از لحظه آزادیتان بگویید؟
12 اسفند ۱۳۵۵ بدون اطلاع قبلی با زیرشلواری، ما را در پارک وی رها کردند. نمیدانستم کجا بروم. احتمال دادم خانوادهام در قم باشند. اما آدرس را به یاد نمیآوردم، به قم و محله پدر همسرم رفتم. عمهایشان قصد ورود به خانه را داشت که با هم مواجه شدیم و مرا شناخت. به داخل خانه دعوت شدم. برای ما مراقب گذاشته بودند تا چنانچه بچههایی که با آنها علیه نظام اقدام کرده بودیم به ملاقاتمان آمدند شناسایی شوند.
بر همین اساس کسی جرات رفت و آمد با ما را نداشت، همسرم هر وقت صحبتی از آن ایام میشود ما را مقایسه میکنند با آزادگان جنگ تحمیلی و استقبال مردم و چراغانی و رفت و آمدهای مستمر و طولانی بعد از آزادی که داشتند و میگوید شما و همرزمانتان بسیار غریب بودید، حتی کسی جرات نداشت به دیدارتان بیاید و غریبانه اسیر و غریبانه آزاد شدید!
بعد از آزادی تا پیروزی انقلاب چه میکردید؟ و سر انجام هم رزمانتان چه شد؟
در شهر ازنا در شرکت ساختمانی زرنان مسئول دفتر بودم ولی در این مقطع دیگر فعالیت انقلابی نمیکردیم. آقای اسحاقی همزمان با من آزاد شدند و دیگر افراد آقایان احمدی، فیض پور، هوشنگ صمیمی زودتر از من آزاد شدند و تعهد گرفته بودند که یکدیگر را نبینیم وگرنه حبس ابد میشویم!
شما بعد از پیروزی انقلاب دوباره به ارتش بازگشتید؟
بله، شورای انقلاب بیانیۀ چند مادهای صادر کرده بود که یکی از بندهای آن در حمایت از مبارزانی بود که در راه سرنگونی رژیم ستم شاهی اخراج شده بودند و بر اساس آن بایستی در صورت تمایل به آخرین محل خدمتشان مراجعه نمایند. در نیروی هوایی واحدی بهنام انجمن اسلامی شکل گرفته بود که کارمندی بهنام فلاحیان در آنجا مسئول رسیدگی به امور مبارزان اخراجی قبل از انقلاب بود و علیرغم اینکه محیط تهران پس از انقلاب پرشورتر مینمود و دوست داشتم در تهران بمانم اما مجاب شدم که با توجه به نیاز و محدودیت نیروهای خبره انقلابی در پایگاهها به دزفول برگردم.
دزفول قبل و بعد از انقلاب را چگونه ارزیابی میکردید و مسئولیت شما در این پایگاه بعد از انقلاب چه بود؟
با توجه به اینکه تخصص من پلیس هوایی بود و لازم بود تا از پایگاه، دفتر ویژه اسناد، سرمایهها و نیروهای انسانی، شخصیتها مراقبت شود، لذا من هم در تخصص خودم شروع به خدمت کردم. در ضمن واحدی به نام گروه ضربت تشکیل شده بود که با بهکارگیری نیروهای انقلابی ماموریتهایی که گفتم را به خوبی انجام میدادند. ما با همکاری فرمانده وقت قرار گاه سربازی، مرحوم سروان مقدسیان از ۶۰ پست در داخل و پیرامون پایگاه محافظت میکردیم. تا اینکه به مرور اوضاع قوام یافت و سامان گرفت ولی دیری نپایید که جنگ شروع شد.
خوب به یاد دارم انقلاب نوپای ما به فاصلۀ کمی پس از پیروزی مورد تهاجم غائلههای جداییطلب در شمالغرب و جنوب واقع شد. در غائلۀ پاوه با ۱۰ ماشین حامل توپ اورلیکن ماموریت پیدا کردیم به پاوه تحت محاصره ضد انقلاب و به یاری شهید چمران برویم. ایشان مسئولیت پاکسازی جاده مریوان به پاوه را به ما واگذار کردند. برای نماز صبح اطراق کرده بودیم که با دو گروه از اکراد مواجه شدیم که یکی مرتب و منضبط و مسلح و دیگری آشفته و درهم بودند. در این بین فردی که در زندان قصر به جرم قاچاق اسلحه زندانی بود را در میان آنها دیدم و او هم مرا شناخت و گفت نمانید که کشته میشوید حرکت کنید که اینجا کمینگاه مناسبی برای ضد انقلاب است!
هر وقت به این ماجرا فکر میکنم با خود میگویم اگر آن ۴ سال زندان یکی از آثارش آشنایی با این فرد و نجات نیروهایمان بوده ارزشش را داشته.
شما در شروع جنگ تحمیلی به صورت داوطلبانه بارها در مناطق عملیاتی جنوب و غرب حضور پیدا کردید لطفاً در این باره بیشتر توضیح بدهید؟
پایگاههای هوایی نقش تعیینکنندهای در تثبیت و توقف دشمن و جلوگیری از پیش روی عراقیها داشتند و جانهای عزیزی در این راه فدا شدند. آمار شهدای خلبان ما در سال اول جنگ بسیار بالا و ایثارشان ستودنی است. شاید کمتر گفته شده یا شنیده باشید، ما فقط در ۳ ماهه اول جنگ ۸۸ خلبان شهید دادهایم و در سال اول جنگ ۱۰۲ شهید خلبان داشتهایم! لذا ماها که این موارد را میدیدیم و از طرفی پایگاههای هوایی نظم و پویایی خودش را داشت و تماماً در خدمت جنگ در آمده بود، من نیز تصمیم گرفتم تا همدوش رزمندگان در خطوط مقدم به مبارزه بپردازم، 6 ماه در عینخوش با تیپ ۵۸ ذوالفقار، ۶ ماه به تیپ ۳ لشکر ۱۶ مامور بودم.
همچنین در سال پایانی جنگ در عملیات مرصاد هم شرکت داشتم و ذلت منافقین را با چشمان خود دیدم
و اما سخن پایانی.
من در سال ۶۶ به واحد عقیدتی سیاسی منتقل شدم، چرا که ضرورت ایجاب میکرد در کسوت معلمی به خدمت ادامه دهم. ضروریت تربیت و حفظ نیروهای انقلاب این راه را پیش روی من قرار داد و تا پایان خدمتم نیز در عقیدتی سیاسی فعالیت کردم. امیدوارم نسل جدید آنچه را که به بهای جانهای عزیزی در اختیارشان قرار گرفته قدر بدانند و در حفظ نظام اسلامی و دستآوردهای آن که امروز به لطف خدا جهانی شده پیروز باشند.
گفتگو/ مجید ترابی